کانون های توسعه نیافتگی
چون جامعه ایرانی تشکل ندارد و افراد به ویژه تحصیلکردهها و مدرکگرفتهها به طور
اصولی با هم ناسازگاری دارند و مهارت اجماعسازی ندارند، وظیفه اصلی کارآمدی بر
عهده دستگاه اجرایی و حکومتی میافتد. از مردم عادی که انتظاری نیست. آنها توقع
دارند مدیران کشور، کارآمدی را به ارمغان آورند. برخلاف آلمانیها، کرهییها،
ژاپنیها و چینیها که خیلی سریع به توافق میرسند، در بین ایرانیها چه در داخل چه
در خارج، چه الان، چه گذشته، چه از مرام X و چه از مرام Y و چه اقتصاددانان چه
غیراقتصاددانان، چنان که صدها کتاب تاریخی و مشاهدات کنونی خیلی شفاف نشان میدهد،
تعامل و اجماعسازی تقریبا امری محال است.
چون توافق نمیکنیم، سیستم و
سیستمها را هم نمیتوانیم بسازیم. به عنوان نمونه مقررات ارزی کشور طی چند دهه 137
بار تغییر پیدا کرده است. منطق آموزش در دوره راهنمایی و دبیرستان طی دو دهه چند
بار متحول شده و آخرین بار، قرار شده به سیستم سال 1350 یعنی 6 سال ابتدایی و 6 سال
دبیرستان تغییر یابد. واژه «ثبات» به میزانی در آلمان اهمیت دارد که وقتی نرخ تورم
1/0 درصد افزایش مییابد هم دستگاه اجرایی و هم مردم بهشدت نگران میشوند و تمام
آژیرها به صدا درمیآید و آنقدر تلاش میکنند تا دیگر تکرار نشود. ارزش پول ایران
از نوروز 90 به نوروز 91، ظاهرا نصف شده اما عموم ما در پیتزافروشیها، رستورانها،
پارکها و میهمانیها وقت میگذرانیم گو اینکه پدیدهیی به نام کشور، به نام
جامعه، به نام اقتصاد ملی و به نام ایران وجود ندارد. خوشیها و سمتهای ما برقرار
باشد، بقیه مسائل خیلی هم اهمیت ندارند. هر کسی و جریانی در جزیره خودش راضی است و
کلیتی به نام کشور و آینده کشور به نظر میرسد از اولویت برخوردار نیست.
ساعت 10:23 روز بیستم بهمنماه 1390 در برنامه دیروز، امروز و فردای
تلویزیون، وزیر امور خارجه تعداد همسایگان ایران را 13 (به جای 15) برشمرد. مدیر
دیگری در همایشی گفت: قرارداد گلستان چای (به جای گلستان). از این موارد، صدها
مصداق در روز قابل ثبت است. اگر جامعه ایرانی ضعیف است و تشکل تخصصی ندارد، مدیران
ضعیفی نیز دارد. ترکیه، برزیل، کره جنوبی، مالزی و چین از طریق مدیران کارآمد به
اینجا رسیدهاند. دانستن جغرافیای ایران در حد دوره راهنمایی برای یک مدیر ارشد
ضروری است. قدری آشنا بودن با تاریخ ایران برای مدیران ایرانی لازم است. شناخت
مسائل عمیق بینالمللی را فعلا مطرح نمیکنیم. این وضعیت را مقایسه کنید با شخص و
شخصیتی مثل احمد داووداوغلو، وزیر امور خارجه ترکیه که پس از 29 سال تدریس و تحقیق
در علم روابط بینالملل و داشتن متون قابل طرح در علم سیاست در سطح جهانی، هماکنون
سکاندار سیاست خارجی ترکیه شده و از شیلی تا چین، احترام فکری، استراتژیک و شخصی
همه را برانگیخته است. این فقط یک نمونه در کشور همسایه و مسلمان است. این موضوع
مرا یاد وزیر اسبقی در کشور انداخت که در ملاقات با سفیر چین، حال آقای مائو را
پرسید (در حالی که مائو بیست سال قبل از این ملاقات فوت کرده بود. ) در هر صورت،
همه مسائل در کارآمدی و تحقق کارآمدی توسط مدیران سیر، عالم و شایسته امکانپذیر
است که به کشور و آینده آن تعلق خاطر داشته باشند. آشفتگی ما نتیجه فکر و شیوه
تصمیمگیری است. سوالی که من از خودم کردم این بود که تا چه میزان، این مسائل
ریشههای تاریخی دارند؟ و سپس به سراغ تاریخ رفتم و امیدوارم پس از قاجار،
نابسامانیهای دوره پهلوی را نیز مطالعه و تحقیق کنم.
من خواستم در پاسخ به
پرسش خوب شما، چارچوب نظری خود را تبیین کنم که در کشورهای در حال توسعه، ماهیت
نظام سیاسی خیلی اهمیتی ندارد. مگر کشورهای آسیایی که برای غرب دستور کار مشخص
میکنند دموکراتیک هستند؟ آنها با تولید کالا و خدمات، ثروت مالی و فکری و سیاسی
تولید کردهاند و حالا میتوانند فکر کنند و حاکمیت ملی، استقلال و احترام خود را
در سطح منطقهیی و بینالمللی حفظ کنند. تا یک جامعه از طریق مدیران و سیاستمداران
شایسته، ثروت و وفور تولید نکند نمیتواند به حاکمیت ملی دست یابد. ثروت ضرورتا به
معنای پول نیست. بلکه فکر، فناوری، کارآمدی، مدیران توانمند و ثبات اقتصادی هم از
مشتقات ثروت هستند. منطق منظومه جهانی، تولید کالا، خدمات، ثروت و وفور است تا
حاکمیت و امنیت کشورها را تامین کند. این از بعد فکری است. بعد، عامل مجریان این
فکر مطرح است که در دستگاه اجرایی هستند. توانایی و تسلط مجریان به مسائل کشور،
شایستگی شخصیتی و اخلاقی و شاید از همه مهمتر تعلق خاطر آنها به خاک و وطن و آینده
کشور است. هر سخنی که مطرح میشود، هر سیاستی که اتخاذ میشود و هر راهبردی که
پیگیری میشود باید در چارچوب مصالح مردم و آینده کشور باشد که در ثبات اقتصادی،
اخلاق اجتماعی، تولید ثروت، احترام گذرنامه و امید به آینده خلاصه میشود. در صفحه
130 کتاب اقتدارگرایی ایرانی آمده که از تفریح شاهان قاجار، تماشای خرسواری زنان
بود. درست در همان زمان، ادیسون مشغول آزمایشهایی بود که منجر به اختراع برق شد.
در کشورهای جهان سوم و در حال توسعه، کانون فهم مسائل شایستگی، شخصیت و
توانمندیهای نخبگان سیاسی است. آقای اردوغان قبل از اینکه نخست وزیر شود، خوب
زندگی کرده، جهان را دیده، بسیار مطالعه کرده، مسائل کشورش را شناخته و هماکنون که
به قدرت رسیده، حس مسوولیت نسبت به آینده ترکیه دارد. آقای اردوغان برای خوشگذرانی
و اختلاس نیامده است. ما ایرانیها عموما میدانیم که ترکیه در دوران نخستوزیری
او، تا چه میزان صاحب احترام، ثروت و عزت شده است. آقای دوسیلوا در برزیل هم مصداق
زنده دیگری است. از یک مدیر یه یک مدیر دیگر، تفاوت فراوان است. از یک رییس دانشگاه
به یک رییس دانشگاه دیگر تفاوت هست. از یک مدیر کارخانه به دیگری فرق میکند.
بسیاری از ما در آپارتمان زندگی میکنیم و متوجه هستیم از یک مدیر ساختمان به دیگری
چقدر میتواند مدیریت متمایز باشد. این مساله انسانی و بینالمللی است. بسیار کلیدی
است که چه کسی با چه خصوصیاتی در مصدر چه کاری است. چون بین ما ایرانیها، مسائل
شخصی فراوانی است و عموما چشم نداریم بهتر از خودمان را ببینیم، نتیجه تاریخی این
میشود که انبوهی از افراد ضعیف، چاپلوس، پولدوست، گرسنه، حسود و بخیل در دستگاه
حکومتی قاجار جمع شوند. البته این نتیجه تعجبی هم ندارد. آن ورودیها، این خروجیها
را هم دارد. وضع ما بر اساس قواعد خلقت و قواعد تاریخی، عموما طبیعی بوده است. وقتی
فکر غیرمنطقی باشد و افراد غیرمتخصص، نتیجه همان میشود که در دوره قاجار میبینیم.
قواعد پیشرفت بسیار روشن، شفاف و ساده هستند و ضرورتی ندارد الگوی پیشرفت را اینقدر
در دهها و صدها همایش، کلاف سردرگم کنیم. باید وقت جدی بگذاریم و از تجربه کشورهای
دیگر از طریق اقتصاددانان، حقوقدانان و جامعهشناسان برجسته کشور، بیاموزیم. اگر
بخواهیم از منظر کلان نگاه کنیم، پول تنخواه نفت را قدری توزیع میکنیم و همه زندگی
میکنند. اما پیشرفت قواعد دیگری دارد.
شما قواعد پیشرفت
را در تحقیق اخیر خود بر چه مبنایی بحث کردهاید؟
در جهان
فعلی، ارزش هر تحقیقی در علم سیاست ناظر به سه موضوع است. یکی به نحوی به افزایش
قدرت ملی بینجامد، دوم به افزایش ثروت ملی و سوم افزایش پرستیژ ملی. این سه عنصر
ارزش یک تحقیق را مشخص میکنند، زیرا ما در جامعه بینالمللی زندگی میکنیم و مقیاس
فهم و درک هر پدیده و موضوعی بینالمللی است. چون ما هم از منظر تاریخی، هم از نظر
جغرافیایی و هم از منظر سیاسی و اجتماعی عضو مهمی از جامعه بینالمللی هستیم،
تحقیقاتمان باید کمک کند که ایران به تدریج سطح بهتری از قدرت، ثروت و پرستیژ را
در سطح جهانی پیدا کند. از آنجایی که موضوع جهان بحث توسعه و رشد و پیشرفت است، پس
این امر اجتنابناپذیر است که ما نیز به عنوان عضوی از جامعه بینالمللی در پی
مباحث رشد و پیشرفت و توسعه ملی باشیم. این دغدغه من طی بیش از دو دهه کار علمی،
تحقیق و تدریس در دانشگاه شهید بهشتی بوده است. در تجزیه آنچه در پاسخ به سوال اول
شما مطرح کردم، به نظرم رسیده که ما در فرآیند توسعه و پیشرفت، مشکلاتمان حول و
حوش شش کانون است که برخی از آنها فکری و برخی نیز اجتماعی است. نخستین کانون این
است که به دلایلی، ما ایرانیها از قبول واقعیتها پرهیز میکنیم. ذهن ایرانی
ایدهآلیستی است. ما در صنعت انکار بسیار تبحر داریم، چه در رابطه با شخص خودمان و
چه در رابطه با مسائل پیرامونی. من به عنوان دانشجویی که فرصت کردهام در مجامع،
کنفرانسها، دانشگاهها و موسسات تحقیقاتی کشورهای مختلف دنیا حضور داشته باشم و
بین مسائل ایران و کشورهای مشابه در جهان کار مقایسهیی کنم، میبینم که ما به
مراتب ایدهآلیستتر از کشورهای مشابه خودمان هستیم و با پروسه پیچیده روانی و
فکری، آنچه را که در محیط زندگیمان وجود دارد، به شکل ماهرانهیی نفی میکنیم. این
یک مشکل اساسی فکری است که بخشی از آن جنبه روحی و روانی دارد. اگر قصد آسیبشناسی
این قضیه را داشته باشم و بخواهم به آن مثبت نگاه کنم، میتوانم چنین بگویم که چون
ما ایرانیها چه به لحاظ فردی و چه از نظر جمعی کمالدوست هستیم- و این امر بسیار
مثبتی است- بهترینها را میخواهیم. اگر به هندیها یا حتی چینیها نگاه کنیم،
میبینیم که این طور نیستند. ما از این جنبه جزو بهترین کشورهای جهان هستیم. یعنی
در ناخودآگاه ایرانی کمالدوستی هست. من بعضا دیدهام که در خانوادههایی که بهشدت
ایدئولوژیک هستند و با نظم موجود جهانی مخالفند و با بسیاری از شعائر موجود
موافقند، در منزلشان بهترین کالاهای غربی موجود را استفاده میکنند. این امری منفی
نیست و نشاندهنده کمالدوستی است. اما این کمالدوستی متاسفانه صرفا در حوزه
مادیات است، در حوزه مسائل فکری و فلسفی و اجتماعی، ما واقعیتها را بهشدت نفی
میکنیم. به طور کلی فرهنگ ما نقد و انتقاد را کمتر میپذیرد. چه به صورت فردی و چه
به صورت عمومی، نقد و انتقاد خیلی پیامد دارد. موضوع قبل از آنکه سیاسی باشد،
فرهنگی است. نقدناپذیری به یک معنا یعنی قبول نکردن واقعیت. بنابراین، در ادامه و
از مشتقات مساله فرهنگی واقعیتناپذیری است. نویسندهیی لهستانی به نام چسلاو میلاش
در کتاب «ذهن محصور» به مساله «کتمان» اشاره کرده است. نادیده گرفتن، انکار کردن،
وارونه جلوه دادن در فرهنگ کشورهای کمونیستی را در تقارن با بعضی فرهنگها بررسی و
مقایسه کرده است. سیستم شوروی، شهروندی تابع، خنثی و ترسو تربیت میکرد. دیپلماتها
و مسوولان اجرایی عموما افرادی بودند که از خود هیچ رنگ و بویی نداشتند و طوطیوار،
موانع رسمی سیستم را تکرار میکردند. بعد سیستم مردم را در چارچوب قرار میداد. در
دهه 1950 شوروی، یک برنامه رادیویی بود به نام 20:30 (بیست و سی) که منتقدان و
افراد متفاوت یکطرفه محکوم میشدند. از قدیم گفتهاند هر وقت میخواهید یک جامعه را
بفهمید دانشگاههای آن را مطالعه کنید. در دانشگاههای ما نقد و انتقاد فکر و
برنامه، فوقالعاده ضعیف است. من کاری به مسائل سیاسی روز ندارم ولی به عنوان یک
مثال، در کشور انگلستان نزدیک به چند قرن است که هر موضوع قابل تصوری، قابل نقد
است. بدون تردید، یکی از ستونهای مستحکم هر تمدنی، نقد و انتقاد است، چالشی که
امروزه چینیها با آن روبهرو هستند. من با دوستان دانشگاهی مصری خودم این مساله را
بسیار بحث کردهام که از نهادینه شدن نقد در سطح اجتماعی در تحولات نوین مصر غفلت
نکنند. به نظرم این امر یکی از استوانههای مهم تغییر در کشور ما است. رسانههای ما
به ویژه تلویزیون باید نقد و انتقاد را مبنای کار خود قرار دهند.
دومین
کانون موضوع فردمحوری و خودخواهی در فرهنگ فردی و اجتماعی ما است. این امر از نحوه
رانندگی تا شکل مدیریت و رقابت سیاسی ایرانیان مشهود است. ما نه در خانواده، نه در
مدرسه یا دانشگاهها و نه حتی از طریق تلویزیون، آموزش نمیبینیم که وقتی از خانه
بیرون میآییم و در عرصه عمومی قرار میگیریم، وظایف عمومی داریم. این درست برخلاف
ژاپنیها، چینیها و آلمانیهاست که بهشدت عمومی و اجتماعی هستند. این مشکل کانونی
در زندگی و مدیریت ما ایرانیهاست. مشاهده کنید دوبله و حتی سوبله (اگر این اصطلاح
صحیحی باشد) پارک کردن در ایران تا چه حد مرسوم است. بعضی که کم نیستند حاضر نیستند
20 یا 30 متر دورتر پارک کنند و باعث ایجاد ترافیک پشت سر خود نشوند. به نظر میرسد
به ویژه در تهران، رانندگان تقریبا هر کاری که دوست دارند بدون توجه به حقوق دیگران
انجام میدهند. ایکاش موسسهیی یا دانشکدهیی در کشور مطالعه کند و میزان
زبالهیی که در کل ایران، رانندگان و سرنشینان خودروها به بیرون پرتاب میکنند را
مورد سنجش قرار دهد. فقط فاصله حاشیه دریای خزر برای این مطالعه شاید کافی باشد. به
نظر میرسد مسائل محیط زیست در منظومه حسگرهای مسوولان خیلی جایگاه ندارد. عموما در
دستگاههای اجرایی کشور، اعتبار و شاقول ارزیابی افراد با درست بودن مواضع سیاسی
آنها آزمون میشود. در سنجش افراد، خیلی تکعنصری قضاوت میکنیم و این از فضای
سیاستزده ما است. بعضا یک بعد از شخصیت یا فکر فردی را مبنا قرار میدهیم و تمامی
ویژگیهای دیگر را صفر میشماریم. ما آموزش ندیدهایم تا دهها و بلکه صدها خصلت
فردی را یکجا ببینیم. «شخص مقبول» کسی است که مواضع و افکار سیاسی او با آنچه در
دستگاههای اجرایی کشور جاری است، تطابق کامل داشته باشد. طبعا این شایسته جامعه ما
نیست. بیدلیل نیست که تلویزیون کشور این وضعیت را دارد و مملو از افراد زیرمتوسط
شده است. حتما میتوان به هر فردی، ایرادها گرفت و با داشتن زاویه، او حذف میشود.
حضرت علی علیه السلام در پاسخ شخصی به نام همام پیرامون صفات مومن، 223 خصلت را
برمیشمارد. (اصول کافی جلد 3) تلقی ما از انسانها عمدتا سیاسی است و ابعاد
غیرسیاسی کمتر مورد توجه هستند و زبردستی ایرانیان هم در این است که میدانند کدام
مواضع سیاسی را هر چند وقت یکبار تکرار کنند تا هم سمت بگیرند و هم در سمتها
بمانند. در حالی که حتی در حوزههای دینی، عوامل دیگری هم مطرح است. به عنوان مثال
«بردالیقین» عرفا را در نظر بگیرید که فرد معتقد، به درجهیی از اطمینان میرسد که
میلرزد؛ نه لرزش ناشی از سرما بلکه به موجب عظمت یقین. مولانا میگوید:
آنک
زین جرعه کشد، جمله جهانش نکشد
مگر او را به گلیم از بر ما
برگیرند
هر که او گرم شد این جا نشود غره کس
اگرش سرد مزاجان همه در
زر گیرند
به این اندازه، صفات انسان وسیع و گسترده است. مراعات جامعه را
کردن نیز به همین صورت است. نظام خانوادگی و سیستم آموزشی ما، افراد را با تعهدات
اجتماعی بار نمیآورد که طیف این نوع آموزش از زباله نینداختن تا احترام به
دیدگاههای متفاوت شهروندان را در بر میگیرد. به نظر میرسد این کار باید از
دبستان و خانواده شروع شود.
کانون سوم که فکری است، این است که ما به دلایل
تاریخی و سیاسی، افراد درازمدتی نیستیم. بسیاری از کارهای ما کوتاهمدت است. خارج
از نهاد خانواده، ارتباطات و برنامهریزیهای ما ایرانیها کوتاهمدت است. در همین
چند روز اخیر شاهد ارسال پیامکهایی به برخی از شهروندان بودیم که از ایشان
میخواست در صورت تمکن مالی از دریافت یارانه انصراف دهند. آیا سه یا چهار سال پیش
که این طرح ارائه شد، شرایط کشور، مسائل بینالمللی و ظرفیتها و امکانات جامعه و
اقتصاد ما به عنوان متغیرهایی که در این تصمیم حائز اهمیتند، در نظر گرفته شد؟ الان
حدود 55 سال است که به قانون صادرات و واردات در آلمان حتی یک تبصره اضافه نشده
است. اندیشه آلمانی در اقتصاد و جامعه به دنبال ثبات و پایگاههای عمومی است تا
بتواند میان نهاد دولت و نهاد جامعه ارتباط مثبت و باثبات برقرار کند. این
کوتاهمدت رفتار کردن و اندیشیدن ما پیامدهای بسیار منفی برای زندگی و مدیریت ما
دارد. کوتاه بودن فکر و عمل ما خود یک معمول است. شاید علت فقدان تداوم تاریخی ما
است. تاریخ ما مملو از روشها، افکار و سیاستهایی است که متوجه پیامدهای
طولانیمدت آنها نبوده است. به عنوان مثال، پهلوی اول با شعائر مذهبی مبارزه میکند
یا پهلوی دوم در کشوری که به حاکمیت ملی خود حساسیت دارد، به یک قطب سیاسی جهان
وابسته میشود. هر دو فکر و سیاست فقط در کوتاهمدت دوام آوردند. فکر و سیاست
درازمدت فرق نمیکند چه در نهاد خانواده، چه در جامعه، چه در سیاست نیازمند
بنیانهای قویتری است و ناظر به طبع بشر و روحیات اوست. آشفتگی و هرج و مرج تاریخی
ما حکایت از مسلط بودن احساس، هیجان و فکرهای نادرست است. دمدمیمزاج و بیقاعدگی
ما محتاج درمان است. در و پنجرههای آلمانی را با ایرانی مقایسه کنید گویی در آلمان
قرار است دو قرن از در و پنجره استفاده شود. منطق سیستم اجرایی و روح مردم در آلمان
هر دو از ثبات قابل توجهی برخوردار است و آلمان بیدلیل به این موقعیت نرسیده است
به طوری که تولید ناخالص ملی آن بیشتر از مجموعه تولید ناخالص ملی 55 کشور مسلمان
است.

تواناییهای فراوانی که داریم، هنوز در ایران هیات حاکمه تشکیل ندادهایم. منظور از
هیات حاکمه جمعبندی مشترک و باثبات نسبت به جهتگیری و آینده کشور میان حدود پنج
هزار نفر از مدیران، نویسندگان، سیاستمداران، هنرمندان، نخبگان فکری، روحانیون،
دانشمندان، نخبگان ابزاری و بخش خصوصی است. این اتفاق در هند، ترکیه، چین و کره
جنوبی افتاده است. این اتفاق حدود یک قرن پیش در ژاپن افتاد، این امر حدود سه قرن
پیش در انگلستان تحقق پیدا کرد، و در عموم کشورهای اروپایی حدود دو قرن پیش رخ داد.
وقتی هیات حاکمه داشته باشیم، تضادهای فلسفی با هم نداریم، بلکه اختلاف ما به حوزه
سیاستگذاریها تقلیل مییابد. بنا به شرایط روز در داخل و در عرصه بینالمللی
سیاستگذاریها را تعدیل میکنیم، و دیگر با هم بحث فلسفی نمیکنیم چون در تعاریف
کلیدی به اشتراک رسیدهایم. آیا حدود و ثغور فکری و فلسفی نظام اقتصادی ما مشخص
است؟ آیا ما در رابطه با سیاستگذاری خارجی به جمعبندی باثباتی رسیدهایم؟ مبانی
سیاست خارجی چین حدود 25 سال است که تغییر نکرده و هر دولتی که به قدرت رسیده این
سیاست و مدیریت را ادامه داده است و آن را نقض نکرده است. بسیاری از سیاستمداران
ما، مسیری بهشدت سینوسی را طی کردهاند و بعضا 10 یا 15 بار جهانبینی خود را در
حوزه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی عوض کردهاند. این درجه از نوسان نهتنها در اندیشه
بلکه در عمل هم خود را نشان میدهد. کما اینکه در یک سال گذشته، چنانچه قبلا هم
اشاره شد، از نوروز سال 90 تا نوروز سال 91، ارزش پول ایران یکدوم تقلیل پیدا کرده
است. این قبل از آنکه امری اقتصادی باشد، امری فلسفی و فکری است. چطور میشود یک
دولت، بازار سهام بورس را مبنا قرار میدهد و دولتی دیگر، آن را کاملا نفی میکند.
اگر هیات حاکمه بود، مانند ورزش دو و میدانی که در بخش امدادی آن، دولتی جدید، چوب
را از دولت قبلی میگرفت و به طرف هدف میدوید. مملکتداری در حوزه اجتماعی،
اقتصادی، سیاسی چه داخلی و خارجی و نظامی باید از اصول ثابت فلسفی پیروی کند که در
هیات حاکمه استقرار مییابد.
این هیات حاکمه در سایر ممالک چطور تشکیل شده است؟ آیا
نخبگان فکری و سیاسی در جلسه یا لویه جرگهیی گرد هم نشستهاند و یک ماگناکارتا را
امضا کردهاند؟ یا در اثر تضارب آرا در عرصه عمومی به آن شکل که کسانی چون هابرماس
تاکید میکنند، شکل گرفته است؟
نخستین نکته در این رابطه این
است که ملاک حل و فصل تضادهای فلسفی بین گروههای فکری و نخبگان یک کشور باید مصالح
کشور باشد. یعنی مصالح کشور در هر صورت باید ملاک اصلی باشد. عامه مردم یک کشور
میخواهند خوب زندگی کنند، معقول زندگی کنند، در امنیت باشند، احترام و پرستیژ
داشته باشند، منزلت بینالمللی داشته باشند و ارزشهایشان حفظ شود. تمام اندیشهها
و سیاستگذاریها در خدمت این مبانی است. اگر اندیشهیی، کارآمدی نداشته باشد، طبعا
ارزشی هم ندارد. کارآمدی در این بحث صرفا بحث اقتصادی نیست. اعتبار گذرنامه یک کشور
هم در دایره کارآمدی است. اخلاق عمومی هم کارآمدی است. در عرصه کارآمدی است که
میگوییم اندیشهیی به درد جامعهیی میخورد یا خیر. آنچه در سایر کشورها رخ داده،
اولویت پیدا کردن مصالح ملی است. چوئن لای، معاون مائو و نخستوزیر چین در اواخر
دهه 1960 میلادی متوجه شد بدون علم نمیشود کشور را اداره کرد. مائو به عنوان رهبر
چین بهشدت مخالف تخصص بود و از افراد متخصص اجتناب میکرد. او فرد پوپولیستی بود
و به فعالیتهای پوپولیستی اولویت میداد. اما چوئن لای چون جهان را بهتر میفهمید
و به آینده فکر میکرد، کانونها و آکادمیهای علمی ایجاد کرد. او متوجه شد که
میتوان از جهان آموخت، بنابراین این تعامل را به وجود آورد، زیرا دغدغه قدرت، ثروت
و پرستیژ چین را داشت. حالا هم نتیجه این اقدامات را شاهدیم. سال 2000 ذخائر ارزی
چین 350 میلیارد دلار بوده و در سال 2012 ذخایر ارزی چین 3700 میلیارد دلار است:
یعنی بیش از سه و نیم برابر کل درآمد نفت ایران در 104 سال گذشته. بر اساس این
مصالح عمومی است که هیات حاکمه باید به توافق و تعامل برسند. اگر حوزه قدرت در
آلمان را مطالعه کنیم، شاهد هشت طیف فکری متفاوت هستیم که اختلافشان در سیاستگذاری
است. همه در چارچوب قانون اساسی آلمان با هم فعالیت میکنند. وقتی امریکا به عراق
حمله کرد، مردم آلمان با این حمله مخالفت کردند. دولت آلمان به همین دلیل اعلام کرد
که نقشی در حمله امریکا به عراق نخواهد داشت. همین اقدام را شیراک رییسجمهور وقت
فرانسه کرد، چون عامه مردم فرانسه، مخالف دخالت نظامی این کشور در عراق بودند. این
فرآیندی تاریخی است که دولت در سیاستگذاریها، نماد مردم و خواستههای آنها
میشود.
کانونهای
پنجم و ششم بحث شما به چه مسائلی میپردازند؟
کانون پنجم در مشکلات
ما این است که ما ایرانیها به دلایل فرهنگی و انباشته شده سیاسی- تاریخی، مهارت و
توانایی را ارزش و منزلت نمیگذاریم. اگر تاریخ مدیریت در ایران را منهای مدیریت
بخش خصوصی در نظر بگیریم، درمییابیم که معمولا افراد ضعیف و مطیع جذب میشوند. ما
چند مدیر دولتی در ایران را میشناسیم که افراد زیردستشان از آنها توانمندتر
هستند؟ در کشوری مثل ترکیه یا کره جنوبی زیرمجموعهها به مراتب متخصصتر و
توانمندتر از مدیر یک مجموعه هستند. این مساله در ایرانیان خارج از کشور هم هست.
چینیها خارج از کشور خودشان، روح جمعی دارند، اما ایرانیها در صحنه بینالمللی
عمیقا با هم متفاوتند و به جریانهای مختلف فکری تقسیم شدهاند و با هم نمیتوانند
اشتراک فکری و کاری و جمعی داشته باشند. توانمندیهای یکدیگر را قبول ندارند. هر کس
دوست دارد رییس باشد. این امر سبب میشود ایرانیان ظرفیتهای کار جمعی را از دست
بدهند. حسن ریاست در میان ایرانیها خیلی قویتر از مدیریت است. کمتر کسی، همکار
خود را توانمندتر از خود میداند. این خصلت به رسمیت نشناختن دیگران باعث شده ما
ایرانیها نتوانیم جامعهیی تخصصی ایجاد کنیم. تقریبا هر کسی با هر سابقه کاری ممکن
است به هر سمت قابل تصوری منصوب شود. بعد فرد غیرمتخصص منصوب شده، زیرمجموعه
ضعیفتر از خود را منصوب میکند و سطح شناخت و مدیریت بهشدت تقلیل مییابد. معمولا
هم افراد هر سمتی را که قبول میکنند، با الفاظ و مفاهیمی، قبول کردن خود را توجیه
میکنند. اگر ما کشور هند را مطالعه کنیم، متوجه خواهیم شد که وقتی به شخصی سمتی
داده میشود چه مراحل سختی را پشت سر گذاشته است. خود افراد به اصطلاح تحصیلکرده و
در واقع مدرکدارها خیلی مقصرند، در هر سمت و جایگاهی حاضرند «انجام وظیفه» کنند.
اینکه به این درجه در جامعه ما سیاستها تغییر میکند و این میزان از فراز و نشیب
را در مسائل داریم، به این خاطر است که عموما مدیریتها، تخصصی نیستند. اگر گروهی
از جامعهشناسان و روانشناسان، طرحی را تعریف کنند و تحقیق کنند که چرا عموم
ایرانیها تا این سطح، شیفته سمت و ریاست هستند، خدمتی به فرهنگ و سیاست ایرانی
کردهاند. چون ما در استفاده از تعاریف و الفاظ ظاهرمآبانه اخلاقی بسیار زبردستیم،
همه سمتهای غیرتخصصی و سیاستهای خود را توجیه میکنیم و چون درآمد مجانی نفت هم
هست، خیلی کارآمدی و مسائل تخصصی اهمیت ندارد. ارقام خیلی مهم هستند. درآمد 104 سال
نفت ایران (یعنی تاریخ صنعت نفت) مساوی با یکپنجم تولید ناخالص ملی ژاپن در یک سال
است: یعنی هزار میلیارد دلار در 104 سال در برابر 5200 میلیارد دلار تولید ناخالص
ملی سالانه ژاپن. طبعا اگر تخصص نبود، ژاپن به این درجه از اعتماد به نفس، ثروت ملی
و احترام بینالمللی نمیرسید. یک متغیر مربوط به این بحث، موضوع اخلاق است. به
ویژه در دو کشور آلمان و ژاپن، افراد به نوعی تربیت شدهاند که درباره مسالهیی که
اطلاع ندارند اظهارنظر نمیکنند و کاری که ندانند در آن دخالت نمیکنند. آیا
میتوان یک مهندس ژاپنی را پیدا کرد که درباره اقتصاد بینالمللی در تلویزیون ژاپن
اظهارنظر کند؟ آیا میتوان یک پزشک آلمانی را پیدا کرد که در تلویزیون آلمان درباره
روسیه اظهارنظر کند؟ البته تلویزیونهای این کشورها توسط افرادی حرفهیی مدیریت
میشوند. خود تلویزیونها سراغ افراد غیرمتخصص نمیروند. نکته در این است که اخلاقی
بودن در یک معنا یعنی قائل بودن به اصول، وجدان و مسوولیت اجتماعی. اشخاصی که تخصص
ندارند ولی مسوولیتی را قبول میکنند، کار غیراخلاقی انجام میدهند. درآمد نفت و
گردش پول نفت در جامعه به صورت کالا و خدمات، عموم ضعفهای ما را پوشانده
است.
نکته ششم این است که در میان ایرانیان درک مصالح کلان کشور بسیار ضعیف
است. این امر را میتوان در قالب متون علم سیاست به ناسیونالیسم و حس وطندوستی
تعبیر کرد. تمام مطالب پنج کانون قبلی در این کانون جمع میشوند. اگر این کانون
صحیح عمل کند، بقیه هم اصلاح میشوند. در آلمان سراغ نداریم کسی دو میلیارد دلار
اختلاس کرده باشد. حدس علمی من آن است که قبل از آنکه یک آلمانی نگران مجازات و
قانون باشد، نگران احترام کشورش است. برای او، کشور خیلی اهمیت دارد. اخیرا هم
دیدیم که رییسجمهور آلمان وامی دریافت کرده بود که به خاطر سمتش به راحتی اخذ کرده
بود، یعنی کار تسهیل شده بود. وقتی این موضوع آشکار شد، او گفت چون این امر ممکن
است به پرستیژ آلمان لطمه بزند، از سمتش استعفا داد. یعنی تا این اندازه آلمان برای
ایشان اهمیت دارد. ما دیدهایم در ژاپن وقتی مدیری اشتباه میکند، بلافاصله از ملت
عذرخواهی کرده، تعظیم میکند و استعفا میدهد. اما برای ما ایرانیها، خانواده
خودمان و گروه سیاسی و مالیای که در آن هستیم بیشترین اهمیت را دارد و وفاداری ما
صرفا شامل این گروهها میشود. کشور برای ما تقریبا تعطیل است. اگر ما به کشورمان
علاقه داشتیم تا این حد، سواحل دریای خزر، جادهها و پارکها را آلوده
نمیکردیم. اگر هموطن برای ما احترام داشت، خودروی خود را دوبله پارک نمیکردیم.
اگر کشور مهم بود طی 10 سال، پنج سمت مختلف را قبول نمیکردیم چون با قبول کاری که
با آن آشنایی نداریم ناکارآمدی ایجاد کرده و از منابع استفاده بهینه را نمیکنیم.
حس تعلق به خاک و کشور پیامدهای بسیار مثبتی دارد مشروط به اینکه یک سیستم در کلیت
جامعه وجود داشته باشد. البته این کانونهایی که مطرح شد به هم تنیده هستند. در چه
شرایطی کشور و حیثیت آن و گذرنامه آن مهم است وقتی زمان و درازمدت هم مطرح باشد.
وقتی مهمترین مدیر در عرصه سیاست خارجی تعداد همسایگان ایران را نمیداند،
فکر و برنامه و استراتژی و آیندهنگری و حیثیت ملی و اعتبار گذرنامه موضوعات دست
بیستم و سیام هم به حساب نمیآیند. در نتیجه، این شش کانون خیلی اهمیت دارند و به
نظر میرسد که این امور جدید نیستند، بلکه ریشه در تاریخ دارند. به تاریخ مراجعه
کردم ببینم تا کدام مقطع میتوان رد کانونهای ضعف را در سیاست و فرهنگ ایرانی
مشاهده کرد. تاریخ ما در هر صورت تاریخ امپراتوری است. ما هیچگاه کشور- ملت یا
دولت- ملت نبوده و نیستیم. ما سوابق امپراتوری داریم. یک مرکزیتی بوده با سرزمینی
بسیار وسیع و کانونهای مختلف قدرت در کشور. بنابراین، آن انسجام سیاسی، فرهنگی و
ساختاری را در مدیریت و مملکتداری پیدا نکردهایم و امیدواریم به تدریج به آن دست
یابیم.
اما چرا شما به قاجاریه رجوع کردید؟ آیا این انتخاب به
این دلیل است که در قاجاریه تعامل با غرب به عنوان فرهنگ مدرن و جدید و غالب به اوج
خود رسیده بود؟ آیا این انتخاب به دلیل رخدادهای مهم این دوره از جمله نهضت مشروطیت
است که نقطه اوج شکلگیری و طرح مفاهیم نوین مثل پارلمان، قانون و دولت- ملت
است؟
ما از اواخر صفویه با پدیدهیی به نام غرب مواجه
میشویم. اواسط صفویه ظهور اروپا و غرب و انقلاب صنعتی رخ میدهد که به تدریج جریان
سیاسی، اقتصادی و فکری اروپا بر جهان مسلط میشود. ما نیز چون در جغرافیای مهمی
قرار داشتیم، مورد توجه غرب قرار گرفتیم. از اواخر صفویه و اوایل قاجار، متد غربی
در ایران نظم سنتی جامعه ما را مخدوش میکند. ما یک نظم تاریخی در ایران داشتیم
مبتنی بر امپراتوری، شاهنشاهی، سیستم ارباب-رعیتی و جامعه سنتی- مذهبی که در اثر
ورود اندیشههای جدید غربی، تعادل فکری و سنتی خود را از دست میدهد. قبل از ورود
غرب به ایران، ایرانشناسی ما به شناخت نظم سنتی ایران محدود میشود. بعد از ورود
غرب است که شاقولهای فهم جامعه ایرانی متحول میشوند. مفاهیمی مثل پارلمانتاریسم،
حکومت قانون، اهمیت مردم؛ حقوق شهروندی، تعامل میان دولت و مردم و مصالح ملی، وارد
فضای فکری و فرهنگی مردم ایران میشوند. زیرا قبل از آن، مصالح شخص شاه را داشتیم.
تلقیات شخص شاه بود که ملاک بود و فراتر از شخص شاه و دربار، ملاک دیگری برای سنجش
نداشتیم. این مفاهیم از غرب آمدند و اندیشه و موج جدیدی در جامعه ما ایجاد کردند و
تقابلی میان نظم سنتی ما و نظم غربی ایجاد کردند و هر طرف، حامیان خود را به وجود
آورد. به همین دلیل بود که به نظرم رسید تضاد فلسفی، اجتماعی و سیاسی ما از دوره
قاجار شروع میشود. قبل از آن، میان دولت و جامعه، نوعی هارمونی سنتی وجود دارد. در
ایران عصر صفویه، میان آنچه در حکومت وجود دارد و آنچه مردم میخواهند، هارمونی
وجود دارد. در اثر ورود ارزشهای غربی است که تضادهای هویت به وجود میآید. البته
مبانی این تقابل، تفاوتهای جدی میان اندیشه دینی و اندیشه لیبرالیستی است. چون
میتوان بین ایرانی بودن و مسلمان بودن هارمونی ایجاد کرد. اما میان اندیشه دینی و
اندیشه غربی نمیتوان هماهنگی ایجاد کرد و این دو با یکدیگر متضاد هستند. این شش
کانونی هم که مطرح شد، کانونهایی هستند که در جامعه ایرانی متاخرند و در اثر نظم
جدید جهانی برای ما مشکل ایجاد کردهاند. مثل بحث هیات حاکمه که در گذشته اصلا
ضرورتی نداشته است، چون شخص شاه و دربار و ارتباط شاه با برخی اقشار جامعه مثل
اشراف، روحانیون و تجار کفایت میکرده است. سیاست در جامعه به ارتباطات حدود 200
نفر محدود میشده است. اما محور مدیریت امروز، فردی نیست، بلکه مسائل به اشتراک
ذهنی میان چند هزار نفر که کشور را مدیریت میکنند، ربط پیدا میکند. مساله فقط فرد
نیست، بلکه ذهنیت و اصولی است که در گذشته وجود نداشته است. این نه فقط مشکل ما که
مشکل بسیاری از کشورهای جدید در خاورمیانه از جمله مصر در شرایط جدید است. برزیل در
بیست سال اخیر توانسته این هیات حاکمه را به وجود آورد. دلیل اینکه تونس توانست
سریعتر در جهان عرب به نظم و ثبات برسد، به دلیل تواناییاش در تشکیل آن هیات
حاکمه است. بنابراین، دلیل انتخاب تاریخ قاجار این بود که علاقهمند بودم مطالعه
کنم از چه مقطعی با این مسائل مواجه شدیم. البته قبل از آن در زمینه فرهنگ ایران به
صورت میدانی تحقیق کردم که اسکلت کار بود، بعد خواستم به صورت کرونولوژیک به تاریخ
بپردازم که ابتدا قاجار را انتخاب کردم و بعد به پهلوی میرسم و سپس به بعد از
انقلاب خواهم پرداخت. به این نکته میپردازم که چرا مشکلات ما این اندازه تداوم
داشته است و ما با اینکه با سه سیستم فکری و سیاسی متفاوت یعنی قاجار، پهلوی و بعد
از انقلاب اسلامی مواجه هستیم، اما به لحاظ خلقی و شخصیتی مسائلمان تداوم تاریخی
دارد.
شما همیشه از
الگوهای مقایسهیی در بحث توسعه استفاده میکنید و مثلا ایران را با کشورهای دیگر
دنیا مثل ژاپن، چین، کره جنوبی و مالزی و اندونزی مقایسه میکنید. میخواستم بدانم
مبنای نظری این مقایسهها چیست؟ آیا ما به لحاظ نظری قادر به مقایسه هستیم؟ آیا در
این مقایسهها تفاوتهایی را که به عقیده بسیاری غیرقابل رفع و بنیادی هستند در نظر
میگیریم؟
من معتقدم که ما باید میان اصول توسعه و الگوهای توسعه
تفکیک قایل شویم. ما در کشورمان چه در ح